"الحمد لله فاطر السموات و الارض جاعل الملئكة رسلا اولي اجنحة مثني و ثلث و رباع يزيد في الخلق ما يشاء انّ اللّه علي كل شيء قدير" (فاطر، 35.1)
بايد دانست كه اَجْنِحه و رياش و اعضاي ديگر در جميع اصناف ملايكه نيست؛ بلكه از ملايكه? مُهيمين گرفته تا سكنه? ملكوت اعلي منزه و مبرّا هستند از امثال اين اعضا و اجزاي مقداريه؛ و آنها مجرد از جميع مواد و لوازم آن و تقدرات و عوارض آن هستند. و اما ملايكه? عوالم مثال و موجودات ملكوتيه? برزخيه، در جميع آنها اجزا و اعضا و اجنحه و رياش و غير آن ممكن التحقق [است]. و چون از عوالم تقدرات برزخيه و تمثلات مثاليه هستند، هر يك داراي مقداري خاص، و اعضا و جوارحي مخصوص به خود ميباشند. «والصافّات صفّاً»(صافات، 37.1) و «أولي أجنحة مثني و ثلاث و رباع»، راجع به اين صنف از ملايكه است. ليكن ملايكه?مقرّبين و قاطنين جبروت اعلي به واسطه? احاطه? وجوديه? قيّوميه ميتوانند در هر يك از عوالم به هيأت و صورت آن عالم متمثل شوند؛ چنانچه جبرييل امين، كه از مقرّبين درگاه و حامل وحي الهي و از اعلي مراتب موجودات سكنه? جبروت است، براي ذات مقدس رسول اكرم(ص) در مثال مقيد دايماً، و در مثال مطلق دو مرتبه، و در ملك گاهي، متمثل ميشد. حتي در ملك گاهي متمثل به صورت دحيه? كلبي، رضيع رسول اكرم(ص) كه اجمل ناس بود، ميشد.1
?افمن زيّن له سوء عمله فرءاه حسناً فان اللّه يضل من يشاء و يهدي من يشاء فلا تذهب نفسك عليهم حسرات ان اللّه عليم بما يصنعون? (فاطر، 35.8)
خصال زشت ناهنجار در دل آنها ريشه كرده و مأنوس به آنها شده، چشم و گوششان از آن پر شده، در نظرشان زينت پيدا كرده آنها را كمال پندارند؛ چنانچه در اين حديث شريف2اشاره به آن شده آنجا كه فرمود: «يكي از درجات آن اين است كه زينت پيدا كند از براي بنده بدي عملش و آن را نيكو ببيند.» و اين اشاره است به قول خداي تعالي: «افمن زيّن له سوء عمله فرءاه حسنا» كما اينكه در آنجا كه ميفرمايد: «گمان ميكند كه نيكو عمل ميكند.» اشاره است به قول خداي تعالي: «قل هل ننبّئكم بالاخسرين اعمالا. الّذين ضلّ سعيهم في الحيوة الدنيا و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا. اولئك الذين كفروا بآيات ربهم و لقائه فحبطت اعمالهم فلا نقيم لهم يوم القيامة وزنا.» (كهف، 18/103ـ105) اين دسته از مردم كه جاهل و بيخبراند و خود را عالم و مطلع ميدانند، بيچارهترين مردم و بدبختترين خلايقاند. اطباي نفوس از علاج آنها عاجزاند و دعوت و نصيحت در آنها اثر نميكند؛ بلكه گاهي نتيجه? عكس مي دهد.3
نور هدايت فطري است؛ چنانچه اشاره به آن در تنبيه سابق شد. و در اين مرتبه از هدايت، «صراط مستقيم» عبارت است از سلوك الياللّه بياحتجاب، به حجب ملكي يا ملكوتي؛ و يا سلوك الياللّه بياحتجاب به حجب معاصي قالبيّه يا معاصي قلبيّه؛ يا سلوك الياللّه است بياحتجاب به حجب غلوّ و يا تقصير؛و يا سلوك الياللّه است بياحتجاب به حجب نورانيّه يا ظلمانيّه؛ و يا سلوك الياللّه است بياحتجاب به حجب وحدت يا كثرت. و شايد «يضل من يشاء و يهدي من يشاء» اشاره به اين مرتبه از هدايت و احتجابات باشد كه در حضرت قدر، كه نزد ما مرتبه? واحديّت به تجلّي به حضرات اعيان ثابته است، تقدير شده.4
?يا ايها الناس انتم الفقراء الياللّه و اللّه هو الغني الحميد? (فاطر، 35.15)
انّ العلة المستقلة التامّة ما تسدّ بذاتها جميع الأعدام الممكنة علي المعلول و بهذا المعني لم يكن و لا يكون في نظام الوجود ما يستقلّ بالعلّيّة و التأثير إلاّ ذات واجب الوجود علت قدرته و غيره تعالي من سكان بقعة الإمكان ليس له هذا الشأن لكونهم فقراء الي اللّه و اللّه هو الغني الحميد.
و لعل في توصيف الغني بالحميد في القرآن الكريم إشارة لطيفة إلي ما أشرنا إليه سابقاً من انّ المحامد كلّها من مختصّات ذات الواجب الغنيّ الّذي بغنائه الذاتي أعطي كمال كلّ ذي كمال و جمال كلّ ذي جمال فمبادي المحامد و المدايح منه و إليه فهو الأول و الآخر و الظاهر و الباطن و هو بكل شيئ قدير (عليم).
علّت مستقل به تمام معني آنست كه خودش به تنهايي بتواند راه همه? اعدام و نيستيها را كه ممكن است راه يابد بر معلول ببندد و به اين معني در تمام نظام هستي چيزي كه بتواند در علت بودنش مستقل باشد و مستقلاً مؤثر باشد نه هست و نه خواهد بود، به جز ذات مقدس واجب الوجود ـكه قدرتش همواره بلند بادـ و غير او ـتبارك و تعاليـ از ساكنين بقعه? امكان هيچكدامشان چنين شأن و مقامي ندارند كه علّت مستقل باشند زيرا همهشان گدايان و فقيران درگاه خدايند و تنها خداست كه بينياز است و پسنديده. و شايد در آيه? شريفه?: «انتم الفقراء الياللّه و اللّه هو الغني الحميد» كه نام غني و حميد در آخر آيه آمده است اشاره? لطيفي باشد به آنچه ما در پيش به آن اشاره كرديم و آن اينكه: حمدها و ستايشها مخصوص ذات واجب تعالي است كه بينياز است و با غناي ذاتي كه دارد به هر صاحب كمالي كمال بخشيده و به هر صاحب جمالي جمال عنايت فرموده. پس مبادي حمدها و ثناها كه كمال و جمال است از خدا است و به او باز ميگردد پس او است اول و آخر و ظاهر و باطن و او به همه چيز دانا و توانا است.5
هر چه وجهه? قلب به تدبير امور و تعمير دنيا بيشتر شد و علاقه افزون گرديد، غبار ذلت و مسكنت بر او بيشتر ريزد و ظلمت مذلت و احتياج زيادتر آن را فرا گيرد. و بالعكس، اگر كسي پشت پا بر علاقمندي دنيا زد و روي دل و وجهه? قلب را متوجه به غنيّ عليالاطلاق كرد و ايمان آورد به فقر ذاتي موجودات و فهميد كه هيچيك از موجودات از خود چيزي ندارند و هيچ قدرت و عزت و سلطنتي نيست مگر در پيشگاه مقدس حق و به گوش دل از هاتف ملكوتي و لسان غيبي شنيد كريمه? «يا ايها الناس انتم الفقراء الياللّه و اللّه هو الغني الحميد»، آن وقت مستغني از دو عالم شود، و به طوري قلبش بينياز شود كه ملك سليمان در نظرش به پشيزي نيايد؛ اگر كليد خزاين ارض را به او تقديم كنند اعتنا نكند. چنانچه در حديث وارد است كه جبرييل كليد خزاين ارض را براي خاتمالنبيين(ص)، آورد از جناب حق تعالي، و آن حضرت تواضع فرمود و قبول نكرد و فقر را فخر خود دانست.6
قوله تعالي: «انتم الفقراء الياللّه»، مع ان الانتمية السوائية مدار الاستغناء لا الفقر. فما كان منافياً لمقام السالك الي اللّه تعالي [هو] إثبات الاستقلال و الاستغناء، كتسمية «انتم» في قوله تعالي: «ان هي إلاّ أسماء سمّيتموها أنتم»(نجم، 53.23). و اما إثبات الأنانية في مقام التذلل، و اظهار الفقر فليس مذموماً، بل ليس من اثبات الأنانية، نظير «انتم» في قوله «يا ايها الناس انتم الفقراء الياللّه». بل حفظ مقام العبودية و التوجه الي الفقر و الفاقة، ان كان في الصحو الثاني فهو من اتمّ مراتب الإنسانية؛ المشار اليه بقوله، صلّي اللّه عليه و آله، علي ما حكي: «كان اخي موسي عينه اليمني عمياء، و اخي عيسي عينه اليسري عمياء، و انا ذو العينين.» فحفظ مقام الكثرة في الوحدة و الوحدة في الكثرة لم يتيسّر لاحد من الانبياء و المرسلين، الاّ لخاتمهم بالاصالة و اوصيائه بالتبعية، و صلي اللّه عليه و عليهم اجمعين.7
جميع دايره? وجود از اعلي مراتب غيب تا ادني منازل شهود، عين تعلق و ربط و محض تدلّي و فقر است به قيّوم مطلق جلّت عظمته، و شايد اشاره به اين معني باشد آيه? مباركه? «يا ايها الناس انتم الفقراء الياللّه و اللّه هو الغني الحميد» چه اگر موجودي از موجودات در حالي از حالات و آني از آنات و حيثيّتي از حيثيّات تعلق به عزّ قدس ربوبي نداشته باشد از بقعه? امكان ذاتي و فقر، خارج و در حريم وجوب ذاتي و غنا داخل گردد. و عارف باللّه و سالك الي اللّه بايد اين مطلب حق برهاني و اين لطيفه? الهيّه? عرفانيّه را به واسطه? رياضات قلبيّه از حد عقل و برهان در لوح قلب نگاشته، به سرحد عرفان رساند تا آن كه حقيقت ايمان و نور آن در دلش جلوه كند.8
چه بسا حكيم عظيم الشأني كه عمر خود را در اثبات سعه? احاطه? قدرت الهي صرف كرده و مفاد «لا مؤثر في الوجود إلاّ اللّه» را به برهان علمي قطعي ثابت نموده، و دست تصرف موجودات عاليه و دانيه و قواي غيب و شهادت را از مملكت وجود ـكه خاصّ ذات مقدس مالك او استـ كوتاه نموده، و همه? عالم را به عجز و نياز در درگاه مقدّس حق ستوده، و حقيقت «يا ايها الناس انتم الفقراء الياللّه و اللّه هو الغني الحميد» را به برهان بحثي مشّائي دريافته، و توحيد افعالي را در تحت موازين علميّه درآورده، با همه وصف، خود طلب حاجات از مخلوق ضعيف فقير كند، و دست حاجت به پيشگاه ديگران دراز كند. اين نيست چز آن كه ادراك عقلي و علم برهاني را در احوال قلوب تأثيري نيست.9
قوة كل ذي قوة ظل قوته و من درجات قدرته، و الموجودات بالجهة الفانية فيه و المتدلية اليه و بالجنبة «يلي الربي» اقوياء، و بالجهات المنتسبة الي انفسها و الجنبة «يلي الخلقي» ضعفاء: «يا ايها الناس انتم الفقراء الياللّه و اللّه هو الغني الحميد.»10
نظر نمودن به محل سجود، كه تراب است و نشئه? اصليه است. و در خاضع نمودن رقبه و سر به زير انداختن كه لازمه? آن است، اشاره به ذلّ و فقر امكاني و فناي تحت عزّ و سلطان كبريا است: «يا ايها الناس انتم الفقراء الياللّه و اللّه هو الغني الحميد.»11
?و ما يستوي الاحياء و لا الاموات ان اللّه يسمع من يشاء و ما انت بمسمع من في القبور?
(فاطر، 35.22)
اكنون كه مراتب اخلاص و مقامات عبادات را تا اندازهاي دانستي، خود را مهيا كن براي تحصيل آن، كه علم بدون عمل را ارزشي نيست و بر عالم حجت تمامتر و مناقشه بيشتر است. افسوس كه ما از معارف الهيّه و از مقامات معنويّه اهل اللّه و مدارج عاليه? اصحاب قلوب به كلي محروميم. يك طايفه از ما به كلي مقامات را منكر و اهل آن رابه خطا و باطل و عاطل دانند؛ و كسي كه ذكري از آنها كند يا دعوتي به مقامات آنها نمايد، او را بافنده و دعوت او را شطح محسوب دارند. اين دسته از مردم را اميد نيست كه بتوان متنبّه به نقص و عيب خويش كرد و از خواب گران بيدار نمود: «انّك لا تهدي من احببت» (قصص، 28.56)، «و ما انت بمسمع من في القبور.»12
اگر خداي نخواسته، انساني محجوب؛ نه، بلكه حيواني به صورت انسان، به واسطه? امراض قلبيه ـكه منشأ همه امراض باطنيّه استـ چنين احتمالي دهد، از فطرت انسانيّت خارج است و بايد علاج قطعي از اين مرض باطني كند. اين، آن مرده? به صورت زندهاي است كه حق تعالي درباره? او فرمايد به رسول گرامي خود، در [سوره] فاطر، [آيه] 22: «و ما انت بمسمع من في القبور.»13
?و من الناس و الدواب و الانعام مختلف الوانه كذلك انما يخشي اللّه من عباده العلماء انّ اللّه عزيز غفور? (فاطر، 35.28)
از علايم اين عالم رباني آن است كه با آنكه كاملاً قيام به عبوديت كند، باز ترسناك باشد؛ و نور علم او را هدايت كند به اينكه هرچه قيام به وظايف كني باز قاصر و مقصري و از عهده? شكر نعمت و حقيقت عبادت برنيايي. پس قلبش مملو از خشيت و خوف شود؛ و حق درباره? آنها فرموده است: «انما يخشي اللّه من عباده العلماء»، نور علم خشيت و حزن آورد؛ و صاحب آن با آنكه اقبال به شأن خود در صلاح نفس دارد، از خوف مرجع آرام نگيرد، و اصلاح خود را از خدا طلب كند، و از اشتغال به غير حق بيمناك باشد، و از اهل زمان خود گريزان باشد و بيم آن داشته باشد كه مبادا آنها او را از طريق الي اللّه و سفر به عالم آخرت باز دارند، و دنيا و لذايذ آن را به او جلوه دهند. پس، حق تعالي چنين شخصي را تأييد فرمايد و اركان وجودش را محكم نمايد و امان به او در روز رستاخيز عنايت فرمايد. فياليتنا كنا معهم فنفوز فوزا عظيما. والحمد للّه اوّلا و آخرا، و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين.14
ميزان در بينايي عالم آخرت، بينايي بصيرت و قلب است؛ و بدن و قواي آن به كلي تابع قلب و لُب هستند و سمت ظلّيّت در آنجا به طريق اتمّ بروز كند؛ و ظلّ كر و كور و گنگ مثل همان است. گمان نكنند علماي مفاهيم و دانشمندان اصطلاحات و عبارات و حافظين كتب و مسفورات، اهل علم باللّه و ملايكه و يوم الأخرة هستند. اگر علوم آنها نشانه و علامت است، چرا در قلوب خود آنها تأثيرات نورانيت نكرده، سهل است، بر ظلمات قلوب و مفاسد اخلاق و اعمال آنها افزوده! و در قرآن كريم ميزان براي شناختن علما بيان فرموده است آنجا كه فرمايد: «انما يخشي اللّه من عباده العلماء»، خشيت از حق از مختصات علما [است]؛ هر كس داراي خوف و خشيت از حق تعالي نشد، از زمره?علما خارج است. آيا در قلب ما از آثار خشيت چيزي است؟ اگر هست، چرا در ظاهر ما اثري از آن پيدا نيست.15
و اما قول خداي تعالي: «الم يأن للذين آمنوا ان تخشع قلوبهم لذكر اللّه و ما نزل من الحق» (حديد، 57.16) شايد ايمان صوري، كه همان اعتقاد بما جاء به النّبي صلي اللّه عليه است، مقصود باشد، و الاّ ايمان حقيقي ملازم با يك مرتبه از خشوع است؛ يا آن كه خشوع در آيه?شريفه، خشوع به مراتب كامله باشد؛ چنانچه عالم را گاهي اطلاق كنند بر كسي كه از حدّ علم به حدّ ايمان رسيده باشد؛ و محتمل است در آيه? شريفه? «انما يخشي اللّه من عباده العلماء»، اشاره به آنها باشد. و در لسان كتاب و سنّت، علم و ايمان و اسلام به مراتب مختلفه اطلاق شده.16
?قالوا ما انتم الا بشر مثلنا و ما انزل الرحمن من شيء ان انتم الاتكذبون? (يس، 36.15)
بعضي، چنانچه علامه? مجلسي، قدس سره، نقل فرمودند17اسباب حسد را منحصر كردهاند در هفت چيز: اول عداوت
دوم تعزز: و آن چنان است كه بداند كه محسود به واسطه? نعمتي كه دارد بر او تكبر كند، و او طاقت كبر و فخر او را نداشته باشد، پس زوال آن را بخواهد.
سوم كبر: و آن چنان است كه حسود بخواهد به صاحب نعمت تكبر كند و ممكن نباشد جز به زوال آن.
چهارم تعجب: و آن چنان است كه تعجب كند از اينكه اين نعمت بزرگ را اين شخص داراست. چنانچه خداي تعالي از امم سابقه خبر ميدهد كه گفتند: «ما انتم الا بشر مثلنا». و گفتند: «انؤمن لبشرين مثلنا» (مؤمنون، 23.47) تعجب كردند از آنكه كسي كه مثل خود آنهاست فائز به مرتبه?رسالت و وحي شود، پس حسد ورزيدند.
پنجم خوف: و آن چنان است كه بترسد از مزاحمت صاحب نعمت به واسطه? آن با مقاصد محبوبه? او.
ششم حب رياست: چنانچه مبتني باشد رياست او به اينكه كسي در نعمت مساوي او نباشد.
هفتم خبث طينت: كه كسي را نتواند در نعمت ببيند.» انتهي كلامه.18
و من هذا الخطاء و الغلط و النظر إلي الظاهر و سدّ أبواب الباطن إنكار الناس للأنبياء و المرسلين بملاحظة انهم، عليهم السلام، [كانوا] يمشون في الأسواق و يأكلون و يشربون مثلهم، كما قال تعالي حكاية عنهم: «قالوا ما انتم الا بشر مثلنا و ما انزل الرحمن من شيء ان انتم الاتكذبون».19
?انما امره اذا أراد شيئاً ان يقول له كن فيكون? (يس، 36.82)
حقيقت ادبار عقل كلي كه در حديث ديگر به اقبال تعبير شده،20عبارت است از: ظهور نور آن از ماوراي حجابهاي غيبي در مرائي تعيّنات خلقيّه به ترتيب نزولي، مرتبه بعد مرتبه تا نزول به حضرت شهادت مطلقه، كه طبيعةالكل مرآت آن است، و در كلمات شريفه معلم اول «ارسطاطاليس» است كه: «العقل نفس ساكن و النفس عقل متحرك»
و اين اقبال اشاره? به كمال اتصال بين عوالم و شدّت اتحاد آنهاست كه به ظاهريّت و مظهريّت و جلوه و تجلي و بطون و ظهور، از آن تعبير ميكنند و اين قول حق تعالي به اقبال و ادبار عبارت از قول تكويني است؛ همچون قول قرآني: «اذا أراد شيئاً ان يقول له كن فيكون»، كه عبارت از: افاضه? اشراقي و تجلّي غيبي الهي است و شايد اختلاف تعبير در روايات شريفه كه در بعضي، اقبال بدل ادبار، و ادبار بدل اقبال است، اشاره به آن باشد كه اقبال حقيقت عقليّه عين ادبار، و ادبار آن عين اقبال است؛ يا به واسطه آن كه حركت دوريّه است در قوس صعود و نزول، و در حركات دوريّه مبدأ و منتهي يكي است؛ گرچه اين حركت دوريّه معنويّه است و يا براي احاطه? قيوميّه حق است؛ چنانچه در حديث وارد است كه: بطن ماهي، معراج يونس بود.21
?فسبحان الذي بيده ملكوت كل شيء و اليه ترجعون? (يس، 36.83)
قسم ديگر از ملايكةاللّه آنها هستند كه موكّل بر موجودات جسمانيّه و مدبّر در آنها هستند. و از براي اينها صنوف كثيره و طوايف بيشمار است؛ زيرا از براي هر موجود علوي يا سفلي، فلكي يا عنصري، وجههاي ملكوتي است كه به آن وجهه به عالم ملايكةاللّه متصل و با جنود حق پيوند است؛ چنانچه حق اشاره به ملكوت اشياء فرمايد در آيه? شريفه كه ميفرمايد: «فسبحان الذي بيده ملكوت كل شيء و اليه ترجعون».22
برهان به ما ميگويد: لامؤثر فيالوجود الا اللّه.23و اين يكي از معاني لا اله الا اللّه است، و به بركت اين برهان دست تصرّف موجودات را از ساحت كبرياي وجود كوتاه ميكنيم و ملكوت و ملك عوالم را به صاحبش ردّ ميكنيم و حقيقت «له ما في السموات و الارض» (بقره، 2.116) و «بيده ملكوت كل شيء» و «هو الذي في السماء اله و في الارض اله» (زخرف، 43.84) را اظهار ميكنيم، ولي تا اين مطلب برهاني به قلب نرسيده و صورت باطني قلب نشده، ما از حد علم به حد ايمان نرسيديم و از نور ايمان كه مملكت باطن و ظاهر را نوراني كند بهره و نصيبي نداريم. و از اين جهت است كه با داشتن برهان بر اين مطلب شامخ الهي، باز در تكثير واقعيم و از توحيد، كه قرةالعين اهلاللّه است، بيخبريم؛ «كوس لامؤثر في الوجود الا اللّه» ميزنيم و چشم طمع و دست طلب پيش هر كس و ناكس داريم.24
تو اگر قلوب بندگان خدا را در تحت تصرّف حق بداني و معني «يا مقلب القلوب» را به ذائقه? قلب بچشاني و به سامعه? قلب برساني، خود با اين همه ضعف و بيچارگي در صدد صيد قلوب برنيايي. و اگر حقيقت «بيده ملكوت كل شيء» و «لهالملك» (فاطر، 35.13) و «بيده الملك» (ملك، 67.1) را به قلب بفهماني، از جلب قلوب بي نياز شوي، و به قلوب ضعيفه? اين مخلوق ضعيف خود را محتاج نداني، و غناي قلبي براي تو رخ دهد.25
?انّا زيّنا السماء الدنيا بزينة الكواكب? (صافات، 37.6)
نميتوانيم در اين عالم كه هستيم ـنميتوانيمـ بفهميم چه مدارجي است، چه عوالمي است، چه بساطي است اين بساط دنيا ـراـ چشممان را همهاش را باز كرديم و اين دنيايي كه «مانظر اللّه اليه منذ خلقه» (به حسب روايت) به عالم اجسام در روايت هست كه نظر لطف خداي تبارك و تعالي نكرده است منذ خلقه، (از آغاز خلقت) با اينكه اين عالم اجسام و اين عالم طبيعت، اين طوري كه تا حالا ادراك كردهاند، تا حالا كشف كردهاند محيرالعقول است، عقول ماها به آن نميرسد، آن قدري كه تا حالا فهميدهاند و ماعدايش هم الي ماشاءاللّه هست كه كسي دستش به نورش نميرسد، ستارههايي هست كه ـنورشان 6بيليون سالـ 6بيليون سال نورشان به زمين ميرسد، اين عدد را، تفهيم آن را نميتوانيم بكنيم. در بعضي نوشتهها هست كه بعضي از ستارهها اگر جوفش را باز كنند 500 ميليون شمس در آنجا جايش ميشود و بعضي از ستارهها هست كه اگر در مركز شمس بگذارند تا زمين ميآيد، بزرگيش هست. اين پهناوري كه عقول به آن نميرسد، كسي نميتواند بر آن اطلاع پيدا كند، اينها همهاش عالم دنياست، عالم پست است. بعضي از اهل معرفت ميگفتند اينكه اين عالم را دنيا گذاشته است اسمش را، براي اينكه خجالت ميكشد واقع اين قضيه را، واقع دنيا را بفرمايد، از اين جهت ـهمينـ با همين اسم به دنيا تعبير كرده است. اين عالم با اين پهناوري، با اين بساط، عالم دنياست. اين آسمانها با همه چيزهايي كه تا حالا كشف شده است (به حسب لسان قرآن «زيّنا السماء الدنيا بزينة الكواكب») آسمان پايين، پايين اينكه همه تا حالا كشفش كردهاند، اينها همه در لسان قرآن، آسمان پايين است، آن آسمانهاي بالا را باز كشف نكردهاند كه چه خبر است.26
لسان قرآن را ببينيد كه «زيّنا السماء الدنيا بزينة الكواكب» به عكس هيأت بطلميوس، سماء دنيا، يعني همين كهكشاني هم كه شما مي دانيد، همه اينها آسمان پايين است، سماء دنيا است. آن پايينترها، آسمانها و اين كهكشانها آنقدري است كه پيدا شده است يعني زينت شده است. آنها داراي ميليونها شمس و بالاتر است و فوق اينها ميلياردها كهكشانها، ميلياردها چيز و ماوراي آنها هم خدا ميداند. اين عالم ماده است كه تاكنون بشر دستش به آن نرسيده نه در طرف اوجش، نه در طرف حضيضش، راجع به ذرات، آن مقدار كمي كه دستش رسيده اين است كه با اين آلات ميتواند ذرات كوچك را ببيند. اما آن كوچكترها را ديگر باز نفهميده است و انسان چقدر ضعيف است كه خيال ميكند در اين دنيا كه هست و در اين شهر كه هست و در اين كشور كه هست حالا بايد خودنمايي كند.27
و قفوهم انّهم مسئولون? (صافات، 37.24)
سوره? صافات (آيه? 24) «و قفوهم انّهم مسئولون» هشت حديث از طريق سنّيان وارد است28كه مردم را نگاه ميدارند روز قيامت و از ولايت عليبن ابيطالب از آنها سؤال ميكنند و در بعضي از آن روايات است كه از همان ولايتي را كه پيغمبر براي علي ثابت كرد و گفت (من كنت مولاه فعلي مولاه) در روز قيامت سؤال ميشود.29
و در سوره? صافات (آيه 24) «و قفوهم انّهم مسئولون» در غاية المرام از طريق سنّيان هشت حديث آورده كه مردم را در روز قيامت نگاه ميدارند و از ولايت عليبن ابيطالب پرسش ميكنند.30اگر ولايت علي و معرفت او جزء ايمان نباشد و بدين مربوط نباشد، اين سؤال لغوي است.31
?و ان من شيعته لابراهيم. اذ جاء ربه بقلب سليم? (صافات، 37.83،84)
آري، «و انّ من شيعته لابراهيم. اذ جاء ربه بقلب سليم» در روايات شريفه تفسير شده است كه ابراهيم از شيعه? اميرالمؤمنين بود؛32زيرا كه با قلب سالم وارد شد به پروردگار خود، و قلب سالم تفسيرشده است به قلبي كه سالم باشد از غير خدا و متعلق به چيزي نباشد مگر حقتعالي.33
و در تفسير برهان در حديث طولاني كه تفسير امام(ع) نقل ميكند، ميگويد: و قال رجل لعلي بن الحسين(ع): «يابن رسول اللّه انا من شيعتكم الخلّص. فقال له: يا عبداللّه فإذاً انت كابراهيم الخليل(ع) ؛ اذ قال اللّه تعالي: «و ان من شيعته لابراهيم. اذ جاء ربّه بقلب سليم» فان كان قلبك كقلبه فانت من شيعتنا…34الحديث.35
فبشرناه بغلام حليم? (صافات، 37.101)
خداي تعالي حضرت ابراهيم «خليل الرحمن» را ـكه از اعاظم كمّل دار وجود استـ توصيف به حلم فرموده است؛ در سوره? هود، آيه? 75 فرمايد: «ان ابراهيم لحليم اوّاه منيب» و حضرت اسماعيل ذبيح الله را نيز به حلم توصيف فرموده؛ در سوره? صافات، آيه 101 فرمايد: «فبشرناه بغلام حليم»، در مقام بشارت به حضرت ابراهيم ميفرمايد: «بشارت داديم او را به پسر بردبار». و از ميانه تمام اوصاف كمال، اين صفت را انتخاب فرموده، و اين از غايت عنايت ابراهيم خليل به اين صفت كمال بوده است، و يا عنايت حقتعالي، يا هر دو. و در هر صورت، برجستگي اين ملكه شريفه را ثابت ميكند.
و در روايات شريفه از اين خُلق شريف مدح شايان شده. در كافي شريف، سند به حضرت باقرالعلوم ـسلام اللّه عليهـ ميرساند كه گفت: «همانا خدا دوست ميدارد با حياء حليم را».36
و در روايت ديگر ميفرمايد: «رسول خدا گفت: همانا خدا دوست ميدارد با حياء حليمِ عفيفِ بسيار با عفّت را»،37 و پيش اهل محبت و معرفت، اين مدح، بالاترين مدحها است؛ زيرا كه نزد آنان محبّت الهي با هيچ چيز مقايسه نشود و هيچ چيز موازنه با آن نكند.38
?سبحان اللّه عما يصفون. الا عباداللّه المخلصين? (صافات، 37.159،160)
علم توحيدي كه براي نمايش در محضر عوام يا علما باشد از نورانيّت عاري و بري است و غذايي است كه با دست شيطان براي نفس امّاره تهيه شود؛ خود آن، انسان را از توحيد بيرون برد و به تشريك نزديك كند، و ما پس از اين ـانشاءاللّهـ در باب اخلاص، مراتب و حقايق آن را بيان ميكنيم.
بالجمله: پس از تحصيل اخلاص، ممكن است راه به حقيقت پيدا كرد چنانچه در قرآن شريف در سوره? مباركه? والصّافات در آيه? 159 و 160 ميفرمايد: «سبحان اللّه عما يصفون. الاّ عباداللّه المخلصين» جز بندگان مخلَص كه خلوص از مراتب شرك و دوبيني دارند و خالص از كثافات طبيعت شدند، خداوند منزّه است از توصيف ديگران، گرچه مخلَصين (با فتح لام) مقام بالاتر از مخلِصين (با كسر لام) است، و ما ـانشاءاللّهـ در محل خود بيان آن را خواهيم كرد. در هر صورت، اخلاص در تحصيل توحيد و تجريد، از مهمات سلوك است.39
سبحان ربك ربّالعزة عمّا يصفون. و سلام علي المرسلين. والحمد للّه ربالعالمين?
(صافات، 37.180ـ182)
كافي بسند موثق عن ابي جعفر، عليه السلام: من اراد ان يكتال بالمكيال الأوفي فليقل، اذا اراد ان يقوم من مجلسه: «سبحان ربك ربّالعزة عمّا يصفون. و سلام علي المرسلين. والحمد للّه ربالعالمين.»
«هر كس بخواهد كشيده شود به كيل تمام (يعني ثواب او از خداي تعالي كامل باشد و نقصي نداشته باشد) وقتي كه خواست از مجلس برخيزد، بخواند اين آيات شريفه را…».
و از جناب صادق(ع) منقول است كه حضرت اميرالمؤمنين(ع) فرمودند: «هر كس بخواهد، كيلش تمام باشد از ثواب در روز قيامت، اين آيات شريفه را در تعقيب هر نماز بخواند.»40
1. امام خميني(ره)، شرح چهل حديث يا اربعين حديث/ 414،415.
2. منظور حديث سوم كتاب چهل حديث يا اربعين حديث است.
3. شرح چهل حديث يا اربعين حديث /65،66.
4. امام خميني(ره)، آداب الصلوة /289،290..
5. امام خميني(ره)، طلب و اراده/ 122ـ125.
6. شرح چهل حديث يا اربعين حديث/ 444،445.
7. امام خميني(ره)، شرح دعاي سحر/ 9،10.
8. آدابالصلوة/ 95.
9. امام خميني(ره)، شرح حديث عقل و جهل/ 202.
10. شرح دعاي سحر/ 93،94.
11. آداب الصلوة/ 147.
12. همان/ 166،167.
13. شرح حديث جنود عقل و جهل/ 122.
14. شرح چهل حديث يا اربعين حديث/ 380،381.
15. همان/ 392،393.
16. آداب الصلوة/ 14،15.
17. مجلسي، بحارالانوار، 70/240، كتاب ايمان و كفر، باب حسد؛ مرآة العقول، 10/159.
18. شرح چهل حديث يا اربعين حديث/ 107.
19. شرح دعاي سحر/ 60،61.
20. اصول كافي، 1/8، كتاب العقل و الجهل، ح1.
21. شرح حديث جنود عقل و جهل 40.
22. امام خميني(ره)، آداب الصلوة 341.
23. اين كلام منسوب به حكماي الهي است، چنانكه ميرزا ابوالحسن شعراني در مقدمه? اسرارالحكم/ 32. آورده است.
24. آدابالصلوة/ 93،94.
25. همان/ 173.
26. امام خميني(ره)، صحيفه نور، 1/256.
27. همان، 18/31،32.
28. ر.ك: مجلسي، بحارالانوار، 36/76،77، ح1،2،3و4؛ 39/196، ح6و/201، ح22،23.
29. امام خميني(ره)، كشف الاسرار/ 139..
30. ر.ك: پاورقي شماره? 28.
31. كشف الاسرار/ 178.
32. سيد هاشم بحراني(ره)، تفسير برهان، 4/20، ح2.
33. همان /25، ح2.
34. همان/ 22.
35. شرح حديث جنود عقل و جهل/ 291.
36. كليني، اصول كافي، 2/91، باب الحلم، ح4.
37. همان/ 92، ح8.
38. شرح حديث جنود عقل و جهل/ 383.
39. همان/ 105.
40. شرح چهل حديث يا اربعين حديث/ 294.